جدول جو
جدول جو

معنی داغ دوختن - جستجوی لغت در جدول جو

داغ دوختن
(یِ بُ کَ دَ)
این ترکیب در آنندراج آمده است وظاهراً معنای بهم آمدن زخم و ریش داغ معنی میدهد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ)
صاحب آنندراج این ترکیب را آورده است با شواهد زیرین:
کشیدم ناله از بس در غمت نی در فغان آمد
بدل داغ تو چندان سوختم کآتش بجان آمد.
فطرت.
سینۀ باز حسرتم رشک برون شد از درون
بسکه بهر طرف درو داغ شکار سوختم.
طالب آملی.
خورشید تا ز داغ غمت سوخت بر جگر
تا شد سپند خال ترا مجمر آینه.
ثنائی
لغت نامه دهخدا
(پَ شُ دَ)
داغ کردن. نشانمند کردن. (آنندراج) :
تا برگرفته ای ز رخ خود نقاب را
چون لاله داغ ساخته ای آفتاب را.
وحید.
- داغ ساختن آب و روغن و جز آن، گرم کردن و گداختن آن:
کسی از عهدۀ خصم ملایم برنمی آید
که آتش داغ سازد آب را اما نمیسوزد.
محسن تأثیر.
و رجوع به داغ کردن شود، ساختن آلت داغ
لغت نامه دهخدا
(یِ بُ اَ کَ دَ)
نشان داشتن. علامت داشتن:
ناگزران دل است نوبت غم داشتن
جبهت آمال را داغ عدم داشتن.
خاقانی.
- داغ بر جبهه و پیشانی داشتن، پینه بسته بودن پیشانی از عبادت و سجدۀ بسیار.
، دارای اثرداغ بر اندام بودن به نشانۀ ملکیت یا تعلق داشتن بکسی:
گفتی سگ من چه داغ دارد
آن داغ که از نخست کردی.
خاقانی.
گفت بنگر تا داغ که دارد؟ گفت داغ امیر دارد، مصاب بودن بمرگ عزیزی یا فرزندی
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ تَ)
محنت بسیار کشیدن. (ناظم الاطباء) (غیاث). دماغ پختن. کنایه است از رنج و محنت بسیار کشیدن، و به صورت لازم و متعدی هر دو استعمال می شود. (از آنندراج) :
به دود آتش ماخولیا دماغ بسوخت
هنوز جهل مصورکه کیمیایی هست.
سعدی.
از صحبت صوفی منشان سوخت دماغم
ای باده پرستان ره میخانه کدام است ؟
سعدی.
به سینه هر نفسم صدهزار داغ مسوز
برای سوختنم این قدر دماغ مسوز.
باقر کاشی (از آنندراج).
محض از برای خاطر پروانه های نرم
شب تا صباح شمع نشست و دماغ سوخت.
فیاض (از آنندراج).
، فکر بسیار کردن. (ناظم الاطباء) (غیاث) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَمْمُ کَ دَ)
کنایه است از خاموشی گزیدن و سکوت ورزیدن. (یادداشت مؤلف) :
از آن مرد دانا دهن دوخته است
که بیند که شمع از زبان سوخته ست.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ فَ دَ)
به کسی یا چیزی علاقۀ فراوان داشتن. (فرهنگ عوام)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وا دوختن
تصویر وا دوختن
باز دوختن دوباره دوختن، بهم دوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماغ سوختن
تصویر دماغ سوختن
((دَ))
دماغ کسی سوختن کنایه از ناکام و ناامید شدن، کنف شدن
فرهنگ فارسی معین