صاحب آنندراج این ترکیب را آورده است با شواهد زیرین: کشیدم ناله از بس در غمت نی در فغان آمد بدل داغ تو چندان سوختم کآتش بجان آمد. فطرت. سینۀ باز حسرتم رشک برون شد از درون بسکه بهر طرف درو داغ شکار سوختم. طالب آملی. خورشید تا ز داغ غمت سوخت بر جگر تا شد سپند خال ترا مجمر آینه. ثنائی
صاحب آنندراج این ترکیب را آورده است با شواهد زیرین: کشیدم ناله از بس در غمت نی در فغان آمد بدل داغ تو چندان سوختم کآتش بجان آمد. فطرت. سینۀ باز حسرتم رشک برون شد از درون بسکه بهر طرف درو داغ شکار سوختم. طالب آملی. خورشید تا ز داغ غمت سوخت بر جگر تا شد سپند خال ترا مجمر آینه. ثنائی
داغ کردن. نشانمند کردن. (آنندراج) : تا برگرفته ای ز رخ خود نقاب را چون لاله داغ ساخته ای آفتاب را. وحید. - داغ ساختن آب و روغن و جز آن، گرم کردن و گداختن آن: کسی از عهدۀ خصم ملایم برنمی آید که آتش داغ سازد آب را اما نمیسوزد. محسن تأثیر. و رجوع به داغ کردن شود، ساختن آلت داغ
داغ کردن. نشانمند کردن. (آنندراج) : تا برگرفته ای ز رخ خود نقاب را چون لاله داغ ساخته ای آفتاب را. وحید. - داغ ساختن آب و روغن و جز آن، گرم کردن و گداختن آن: کسی از عهدۀ خصم ملایم برنمی آید که آتش داغ سازد آب را اما نمیسوزد. محسن تأثیر. و رجوع به داغ کردن شود، ساختن آلت داغ
نشان داشتن. علامت داشتن: ناگزران دل است نوبت غم داشتن جبهت آمال را داغ عدم داشتن. خاقانی. - داغ بر جبهه و پیشانی داشتن، پینه بسته بودن پیشانی از عبادت و سجدۀ بسیار. ، دارای اثرداغ بر اندام بودن به نشانۀ ملکیت یا تعلق داشتن بکسی: گفتی سگ من چه داغ دارد آن داغ که از نخست کردی. خاقانی. گفت بنگر تا داغ که دارد؟ گفت داغ امیر دارد، مصاب بودن بمرگ عزیزی یا فرزندی
نشان داشتن. علامت داشتن: ناگزران دل است نوبت غم داشتن جبهت آمال را داغ عدم داشتن. خاقانی. - داغ بر جبهه و پیشانی داشتن، پینه بسته بودن پیشانی از عبادت و سجدۀ بسیار. ، دارای اثرداغ بر اندام بودن به نشانۀ ملکیت یا تعلق داشتن بکسی: گفتی سگ من چه داغ دارد آن داغ که از نخست کردی. خاقانی. گفت بنگر تا داغ که دارد؟ گفت داغ امیر دارد، مصاب بودن بمرگ عزیزی یا فرزندی
محنت بسیار کشیدن. (ناظم الاطباء) (غیاث). دماغ پختن. کنایه است از رنج و محنت بسیار کشیدن، و به صورت لازم و متعدی هر دو استعمال می شود. (از آنندراج) : به دود آتش ماخولیا دماغ بسوخت هنوز جهل مصورکه کیمیایی هست. سعدی. از صحبت صوفی منشان سوخت دماغم ای باده پرستان ره میخانه کدام است ؟ سعدی. به سینه هر نفسم صدهزار داغ مسوز برای سوختنم این قدر دماغ مسوز. باقر کاشی (از آنندراج). محض از برای خاطر پروانه های نرم شب تا صباح شمع نشست و دماغ سوخت. فیاض (از آنندراج). ، فکر بسیار کردن. (ناظم الاطباء) (غیاث) (از آنندراج)
محنت بسیار کشیدن. (ناظم الاطباء) (غیاث). دماغ پختن. کنایه است از رنج و محنت بسیار کشیدن، و به صورت لازم و متعدی هر دو استعمال می شود. (از آنندراج) : به دود آتش ماخولیا دماغ بسوخت هنوز جهل مصورکه کیمیایی هست. سعدی. از صحبت صوفی منشان سوخت دماغم ای باده پرستان ره میخانه کدام است ؟ سعدی. به سینه هر نفسم صدهزار داغ مسوز برای سوختنم این قدر دماغ مسوز. باقر کاشی (از آنندراج). محض از برای خاطر پروانه های نرم شب تا صباح شمع نشست و دماغ سوخت. فیاض (از آنندراج). ، فکر بسیار کردن. (ناظم الاطباء) (غیاث) (از آنندراج)